چنین گفت (فردوسی) آن نیک مرد که وا کن دو (دیده) به وقت نبرد
نخواهی (کلاه گشاد)ی به سر مکن نیش خود باز وقت خطر
گر آمد ز سویی به سمت تو سنگ بزن بر رخ (سنگ انداز) چنگ
چو در گفتگو مینشینی رفیق ببین حیلهی دشمنت را دقیق
رئیس تو گر گفت هستی (برند) بُوَد گفته اش در ردیف چرند
برندی که بازنده باشد چه سود چرند هر که کاشته درو کرده (دود)
(چرندگو) خطایش طویل و عریض تنش در (تب) است و روانش مریض
بفرموده بس (وعده) در روز پیش که شد جامعه با دروغش پریش
(صداقت) چو رفت از میان ای پسر (درستی) بیفتد به شیب خطر
چو باران ز بالا ببارد (دروغ) ز پایین نروید صفا و فروغ
دروغگو دهد حافظه را ز دست که تکذیب کند آنچه که گفته است
بگفتند ملای این کشوریم که کشور را بهتر جلو میبریم
ولی شد عقبگردشان برملا نبود مس، چرا گفت هستم طلا؟
چنین گفت (فردوسی) آن نازنین اجل را هماره ببین در کمین
نماند همین (پست و پول و پلاک) با دست تهی میروی زیر خاک
بترسید ز دنیای ناپایدار نماند مداوم چنین اقتدار
رسد روز پاسخ به آنچه گذشت بیفتد ز رسوایی از بام طشت
به پشت سر خود بینداز (دید) ببین (شاه) از کار خود چه کشید
منم کرد و تیپا ز ملت بخورد که بیجان تنش را به غربت سپرد
(رضاخان) که دیکتاتوری پیشه کرد که آزادی را حبس و در شیشه کرد
سبیل و دمش دست (روباه پیر) به (موریس) تبعید گشت و اسیر
میازار موری که مستضعف است! برای شکار پیاز در صف است!
تو (نان) میخوری تا بفهمی که چیست؟ نباشد، روانت ز ایمان تهی ست
با مردم درآ از در دوستی عمل گر نباشد دروغگوستی
بکن (خار بیهوده گویی) ز بیخ شود (یاوه) بر روح مردم چو سیخ
خدا بندهای را بَرَد سوی نور نبیند کزان بنده (کبر) و (غرور)
تواضع ز شاهان و فرماندهان بُوَد زینت ویژه بر خسروان
بکن (پند تاریخ) آویز گوش که چون شربت است از خم میفروش
مده آخرت را به باد فنا که بینی تو حسرت به دار بقا
رضای خدا را طلب کن بشر به نیکی جهان را بنه پشت سر
به فردا بیندیش (نقاش) پیر شود کار امروز تو دستگیر
که بر خیر و شر داوری می کنند به مثقال و ذره سزا می دهند
انتهای پیام/*