تابناک
سیستان و بلوچستان|مولی سیدعبدالعزیز ساداتی کیست؟
خاندان و تحصیلات
سیّد عبدالعزیز ساداتی در
خانوادهای متدّین و اهل فضل كه نسل اندر نسل وارث علم نبوّت بود و سیادت و تولیت
مذهبی مردم را برعهده داشت، در سال 1335 ق./ 1295 ش. در روستای كرگین شهرستان سرباز بلوچستان دیده به
جهان گشود. پدر وی، ملا سیّد محمّدصادق، عالمی فاضل از خاندان سادات بود كه از
روستای دزّك سراوان به سرباز مهاجرت كرده بود و مدّتی در آنجا به تعلیم و تبلیغ پرداخت
و مرجع عام و خاصّ قرار گرفت، امّا زمانی كه برادر وی قاضی ملا سیّد غلاممحمّد
در سراوان فوت کرد مردم از وی خواستند به سراوان بازگردد و مسند قضاوت و امور
مذهبی را بهعهده گیرد. وی نیز به همراه خانواده و فرزندان از جمله سیّد عبدالعزیز
به سراوان و روستای دزّك بازگشت.
ناگفته نماند كه دزّك از قدیمالایام
یكی از مراكز حكومت محلی در بلوچستان بوده است. همچنین در این دهستان مركزی دینی
وجود داشته كه توسط آبا و اجداد مولوی ساداتی برای تعلیم و تربیت دینی و رفع نزاعهای
مردم بنیانگذاری و همواره محل رجوع مردم از مناطق مختلف بوده است. اولین نماز
جمعه منطقه نیز در مسجد جامع دزّك كه به مسجد جمعه معروف است برگزار شده است.
قدمت این مسجد بیش از هشتصد و پنجاه سال است و در طول این مدت نیاكان مولوی ساداتی
امامت جمعه و جماعات و امور دیگر مذهبی مانند قضاوت و حل و فصل منازعات را انجام
میدادند. از آنجا كه عالم و روحانیای در بین اقوام و طوایف دیگر نبود، مردم این
شغل را همیشه مربوط به خاندان سادات میدانستند.
آثار هوشمندی و ذكاوت از
كودكی در سیمای سید عبدالعزیز هویدا بود. در ابتدا برای فراگیری علم نزد ملا سید
شیرمحمد، امامجمعه و جماعت مسجد جامع دزّك، رفت و دروس ابتدایی را در مكتبخانة
مسجد جمعه كه در آن وقت یگانه مركز علم و علمای منطقة بلوچستان بود، به پایان
رساند. سپس دوره مقدمات صرف و نحو و فقه را از مولوی عبدالرحیم بزرگزاده در روستای
زنگیان، محلی كه هماكنون مدرسة دینی دارالعلوم زنگیان در آن قرار دارد، كسب نمود.
سید عبدالعزیز سپس برای
تحصیلات عالی عازم شبهقاره هند شد. ابتدا در مدرسة دارالفیوض هاشمی در منطقة سند
و بعد از شش ماه در اجمیر و سپس در مدرسه عالی مظاهرالعلوم سهارنپور كه از مدارس
بزرگ شبهقاره است از علمای بزرگ آن روزگار از جمله مفتی سعیداحمد و مولوی زكریا
كاندهلوی كسب فیض نمود. در ادامه در سال 1359 ق./ 1319 ش. جهت تكمیل تحصیلات عالیه
به دارالعلوم دیوبند، عزیمت نمود. ایشان در دارالعلوم دیوبند از محضر شخصیتهای برجستهای
چون شیخالاسلام مولوی سید حسیناحمد مدنی، رئیس وقت جمعیت علمای هند، شیخالفقه
والادب مولوی اعزازعلی، حكیمالاسلام قاری محمدطیب قاسمی، مولوی ابراهیم بلیاوی و
مولوی اخترحسین كسب دانش و معرفت كرد. همچنین در این مدت با علمای بزرگی چون مولوی
محمدالیاس كاندهلوی، بنیانگذار نهضت جهانی دعوت و تبلیغ، و حكیمالأمت مولوی اشرفعلی
تهانوی ملاقات كرد و از محضر آنان فیض یافت.
سفر علمی و مهاجرت ایشان برای
تحصیل علم، ده سال به طول انجامید و ایشان در این مدت نه مراجعهای به منطقه داشت
و نه مكاتبهای با خانواده و دوستان. تمامی نامههایی را كه از طرف خانواده و
دوستان بهدستش میرسید، در جایی جمعآوری میكرد و هیچكدام را در ایام تحصیل باز
نكرد و نخواند تا مبادا شوق او نسبت به تحصیل كم گردد و یا خبر و اتفاقی نگرانكننده
در تحصیل وی خلل ایجاد كند. پس از فراغت و پایان تحصیل، همة نامهها را یكجا باز
كرد و خواند كه بعد از خواندن برخی نامهها «الحمدلله» و بر برخی دیگر «إنّا لله
و إنّا إلیه راجعون» بر زبانش جاری میشد. اینگونه عمل كردن در آن دوران، عادتی
معمول برای طلاب بود و اینگونه بود كه رادمردانی بزرگ تحویل جامعة اسلامی میگشت.
سرانجام در آن روز به
یادماندنی كه همه شاد و خندان منتظر دریافت سند فراغت و دستار فضیلت از دست مبارك
بزرگمردی از سلالة رسولالله و مجاهدی نستوه و عارفی ربانی به نام شیخالاسلام
سید حسیناحمد مدنی بودند، این جوان پاكسیرت با قلبی محزون و چشمانی اشكبار به
محضر استاد شفیق حاضر شد تا دستار فضیلت بر سرش نهاده شود. استاد با مشاهده غم و اندوه
در چهره این شاگرد باكمالات، به او گفت: حالا وقت شادی و خوشحالی است، نه غم و
اندوه. سید عبدالعزیز پاسخ داد: از فرارسیدن روز جدایی نگرانم و اگر اندوه و
ناراحتی والدهام نمیبود هرگز شما و دارالعلوم دیوبند را ترك نمیكردم.
لحظة فراق از مادر علمی و
بازگشت به وطن ابا و اجدادی فرارسید؛ نوجوانی كه روزی بدون دانش و تجربه، خانه و
وطن را ترك كرده بود، اكنون با كولهباری از علم و عرفان و كسب تجربههای گرانبها،
آهنگ بازگشت كرد و به سوی وطن خویش رهسپار شد. اكنون آن عبدالعزیز نوجوان، به
جوانی رشید به نام مولوی سید عبدالعزیز ساداتی بدل گشته بود و نور در سیمایش موج
میزد.
با شایع شدن خبر بازگشت مولوی
در بین مردم منطقه، پیر و جوان، و مرد و زن با بیقراری منتظر لحظه ورود ایشان
شدند و بسیاری برای استقبال پرشور از ایشان با پای پیاده دهها كیلومتر به خارج از
دهستان دزّك و برخی تا روستای كلپوركان و برخی از خویشان و دوستان تا شهر پنجگور به
استقبال مولوی سید عبدالعزیز رفتند.
فصلی پربار در زندگی مولوی
ساداتی
خدمت به دین و خلق خدا دو اصل
اساسی در زندگی مولوی بود. پس از آنكه مولوی ساداتی در منطقه مستقر شد، فصل
جدیدی در زندگی وی آغاز گردید. اینك ایشان همچون آبا و اجداد خویش و بلكه بیش از
آنها مرجع عام و خاص قرار گرفت. روزها با
مردم و برای خدمت به خلق و شبها در محراب عبادت و ارتباط با خالق سپری میشد.
مدتی پس از بازگشت، مولوی
تصمیم گرفت مسجد جامع دزّك را كه سالها قدمت داشت بازسازی نموده و در جنب آن
مدرسهای بنیان نهد؛ اما پس از مشورت با علمای منطقه و بنابر تقاضای مردم، مدیریت
مدرسة دارالعلوم زنگیان كه قبلاً علمای بزرگواری چون مرحوم مولوی درمحمد و ملا
مهراب و
... با تلاش و جدیت فراوان آن
را اداره میكردند و به تدریس در آن اشتغال داشتند، برعهده گرفت. با حضور مولوی ساداتی،
سعی و تلاش بیشتر گشت و رونق مدرسه چندین برابر افزایش یافت، و آوازه آن به اقصی
نقاط این مرز و بوم رسید و شیفتگان علم و دانش از هر سو به این مركز علوم دینی رو
آوردند. در این دوره مدرسان نامداری چون مولوی عبدالكریم سعیدیپور و مولوی عبدالرحمان
محبی و مولوی رحیمبخش بلوچزهی در سایة مدیریت وی به تدریس و تربیت طلاب مشغول
شدند.
مولوی ساداتی كه از نهضت
جهانی دعوت و تبلیغ مولوی محمدالیاس كاندهلوی از نزدیك آشنا بود در تمامی عرصههای
تبلیغی و ارشادی حضوری فعالانه داشت و با وجود مشاغل بسیار و درس و تدریس، با
جماعت تبلیغ بیدریغ همكاری میكرد. خود چندین بار برای شركت در دورههای تبلیغی چهلروزه
به پاكستان سفر كرد و با بزرگان جماعت دعوت و تبلیغ از جمله مفتی زینالعابدین
ارتباط داشت. امر به معروف و نهی از منكر را از وظایف مهم علما و آحاد امت اسلامی
میدانست و برای پیگیری این مهم به بیشتر مناطق بلوچستان سفرهای تبلیغی و ارشادی
داشت.
بخش زیادی از وقت مولوی در پاسخگویی
به مسائل شرعی مردم، و حل و فصل اختلافها و نزاعها میگذشت. زمانیكه در منطقه قحطالرجال بود، خود ایشان از یكسو پاسخگوی مسائل
شرعی و دینی مردم بود و از سوی دیگر همچون محكمه و دادگاهی حق مظلوم را از ظالم
میگرفت و نزاعها و درگیریهای گوناگون را حل و فصل میكرد.
در مقطعی، نور توحید خالص در
سرزمین بلوچستان كمفروغ شده بود و برخی افراد كمعلم و بعضا شیاد از جهل و بیخبری
مردم سوءاستفاده نموده و اعتقادات خرافی و بدعاتی را در میان مردم رواج میدادند؛
اما خدای سبحان بر مردم این سامان فضل و عنایت ویژه نمود و با تربیت شیرمردانی در
مكتب ولیاللهی [منتسب به امام شاهولیالله محدّث دهلوی] و
برخاسته از سنگر شكوهمند دارالعلوم دیوبند، نسیم زندگیبخش توحید و یگانهپرستی
حیاتی دوباره به مردم این سرزمین بخشید، بساط بدعات و خرافات برچیده شد و جلوههای
زیبای ایمان و عمل صالح نمودار گشت. در این میدان نقش مولوی سید عبدالعزیز ساداتی و
علما و داعیان مخلصی همچون مولوی شاه عبدالواحد گشتی و مولوی عبدالله ملازاده، مولوی
عبدالعزیز ملازاده، مولوی محمّدعمر سربازی و ... بسیار چشمگیر است.
مجاهدی در سنگر دفاع از حق
و حقیقت
وی در دفاع از حق و حقیقت از
شجاعت و بیباكی منحصربهفردی برخوردار بود و در این راه از هیچ كس ترس و واهمهای
نداشت؛ فقط از الله میترسید و در پی رضای الهی بود. برای ایشان فرق نمیكرد طرف
مقابلش چه كسی است، و در سختترین شرایط در مقابل حكام زورگو، خوانین و ظالمان میایستاد
و از حقوق مظلومین و ستمدیدهگان دفاع میكرد و به بیان احكام دینی برای همگان میپرداخت
و بهحق از مصادیق «ولا یخافون فی الله لومة لائم» بود.
روزگاری گروهكهای گوناگون
سعی بر اغفال جوانان و فریب عوام داشتند و تلاش میكردند در اعتقادات مردم رخنه ایجاد
كنند. وی با همت و حوصله در مقابل آنان قد علم كرد و باورهای انحرافی آنان را بری
مردم واضح و آشكار نمود و جوانان ناآگاه را از چنگ آنان رهایی بخشید.
تعطیلی سینما: حكومت پهلوی سینمای سیاری را به روستای زنگیان آورده بود و از مردم میخواست
ضمن مشاهده برنامههای آموزش كشاورزی، به تماشای فیلمهایی از اقدامات شاه و انقلابش
بنشینند. مولوی قبلا تذكراتی را به مسئولین محلی در این خصوص داده بود كه آنان توجهی
به آن تذكرات نكردند، لذا مولوی شخصا با طلاب و جمعی از مردم به محل برپایی سینما
رفت و از ادامه فعالیت آن ممانعت كرد.
مجسمة شاه: فرماندار وقت در جلسهای از معتمدین و ریشسفیدان تقاضا میكند تا در
ساخت و نصب مجسمه شاه با دولت همكاری نمایند؛ اما مولوی ساداتی مخالفت میكند و میگوید:
جناب فرماندار ما بتشكن هستیم نه بتساز! و ساختن بت در دین و عقیده ما جایز نیست.
مخالفت با دستورات شاه: حق گویی وی در مقابل نظام قضایی و دادگستری
دوران شاه بسیار آشكار و زبانزد همگان بود. احكام قضاییای را كه با شریعت مخالف بود، آشكارا لغو و مردود میدانست. یكبار رئیس دادگستری وقت به مقابله برخواست و گفت:
جناب مولوی این حكم و دستور شخص اول مملكت است. مولوی ساداتی جواب داد: ما دستور
هر فردی را، اگرچه شاه باشد، در مقابل حكم و دستور الله زیر پا میگذاریم.
مخالفت با فعالیت حزب
رستاخیز: اعضای حزب رستاخیز تصمیم میگیرند در كنار مدرسه
دارالعلوم زنگیان، دفتری برای حزب افتتاح كنند. فرماندار وقت و بسیاری از مسئولین
ادارات و برخی معتمدین محلی برای شركت در مراسم افتتاح دفتر به مدرسه میآیند، اما
وی بهصراحت با این تصمیم مخالفت میكند و میگوید: آقایان اگرچه این محل در ملكیت
من نیست و مال وقف است اما اكنون متولی آن من هستم و اجازه كار و فعالیت حزبی در
اینجا را به كسی نمیدهم. با شنیدن این جواب، فرماندار و همراهانش از افتتاح دفتر
در زنگیان مأیوس شده و آنجا را ترك میكنند. مردم متدین منطقه از این موضعگیری
مولوی ساداتی بسیار شادمان گشته و برای ایشان دعای خیر میكنند.
سوزاندن كتابهای كمونیستها
و پیكاریان:
یكی از افراد سرشناس و متدین
سراوان بیان میكرد: من در شهر سراوان منزلی داشتم كه چند جوان با گرایش كمونیستی
آن را اجاره كردند. روزی برای گرفتن كرایه رفتم. دیدم كاغذهای زیادی را چاپ كرده و
قصد توزیع آنها را دارند. یك نمونه از آنها را برداشتم و به شخص باسوادی نشان دادم
كه در آن نوشته بود: سه چیز بین
همة انسانها مشتركاند: زمین، زن و زر (ثروت)، و همه حق یكسان برای استفاده آنها
را دارند. وقتی این را شنیدم آتشی به جانم افتاد. پیش یكی از علمای جوان و فعال
شهر رفتم و موضوع را با او در میان گذاشتم و كاغذ را به او نشان دادم. بعد از
اندكی سكوت به من گفت: فعلا سكوت كن، مصلحت نیست با آنها درافتی، حكومت طرفدار
آنهاست. ناامیدانه از نزد او برخاسته و یكراست پیش مولوی ساداتی رفتم. ایشان به
محض دیدن كاغذ و شنیدن صحبتهای من، چنان حالتش دگرگون شد كه من برای خودم ترسیدم.
مولوی ساداتی عصایش را برداشت و گفت: برویم! گفتم جناب مولوی اندكی صبر كنید تا من
به چند نفر از معتمدین و ریشسفیدان و جوانان خبر بدهم و با هم برویم. بعد از مدت
كوتاهی همه بهاتفاق حضرت مولوی به مكان مزبور رفتیم و تمامی اعلامیهها و كتابهای
غیراخلاقی و ضددینی را كه آنجا وجود داشت بهدستور مولوی ساداتی آتش زدیم.
منادی وحدت و اتحاد
همانگونه كه پاك ماندن عقاید
و باورهای اسلامی از بدعات و انحرافات برای وی مهم و باارزش بود، وحدت امت اسلامی
و اتحاد و انسجام مسلمانان نیز برای مولوی اهمیت بسیار داشت و برای آن بیوقفه
تلاش میكرد. این حقیقت برای اهل علم و كسانی كه كمترین اطلاعی از زندگی مولوی
دارند، همچون روز روشن است.
اخلاق و عبادت
مولوی كریمطبع، بلندهمت و
جوانمرد بود. خانهاش كمتر از مهمان خالی بود، و دادودهشش نصیب كوچك و بزرگ و مرد
و زن میگشت. همچون كوهی استوار، در مقابل سختیها و مشكلات استقامت میكرد و
شجاعت و حق گوییش زبانرد بود.
مولوی ساداتی با كمال سادگی و
سادهزیستی در خانهای محقر و خشتی زندگی میكرد و در همین خانة ساده از تمام شخصیتهای
علمی، سیاسی و مردم عادی پذیرایی میكرد. برای رفع نیازهای شخصی، هیچگاه دست به سوی
كسی دراز نمیكرد و پاسدار عزت نفس و استغنای قلبی بود. با آنكه سخنش در هر كویوبرزن
و در هر ادارهای خریدار داشت، اما به شهادت تمامی روسای ادارات و افراد سرشناس
منطقه، مولوی هیچگاه برای كار و نیاز شخصیاش پیش كسی نرفت و همچون جدش علی ابن
ابیطالب (ع) دنیا را طلاق داده بود و میگفت: «یا دنیا غرّی غیری» و از رزقوبرق
آن بیزار بود.
مولوی در میدان عبادت و بندگی
خدا نیز حظی وافر داشت و خاشعانه و خاضعانه در مقابل پروردگار خویش به راز و نیاز
میپرداخت. بر ادای فرایض و نوافل سخت پایبند بود و نمازشباش در سفر و حضر و
سلامتی و بیماری فوت نمیشد.
عشق به حرمین شریفین
عشق و علاقه مولوی به سرزمین
وحی و شهرهای نورانی مکه و مدینه وصفناپذیر بود. این عشق بارها مولوی را به حرمین شریفین كشاند. حالات مولوی را در این سفرها
در مسجدالحرام و مسجد نبوی كسانی میتوانند شرح و بسط دهند كه حضرت مولوی را در آن
اماكن مقدسه همراهی نموده و خود نیز اهل دل و عرفان بوده و میدانند كه در آن
لحظات بین عابد و معبود چه میگذرد.
بیماری و وفات
مولوی ساداتی پس از چند دهه
تلاش بیوقفه و خدمت به دین و خلق خدا، از اوایل دهة هفتاد شمسی بر اثر بیماری
زمینگیر شد و این وضعیت پانزده سال به طول انجامید. درین مدت هر گاه كسی به عیادت
ایشان میآمد، از حالات و اوضاع مسلمانان مناطق مختلف خبر میگرفت و تا لحظات آخر
زندگی برای سربلندی و موفقیت امت اسلامی دعا میكرد و آرزوی بزرگ وی وحدت همه
مسلمین با یکدیگر حول کلمه جلاله الله بود.
سرانجام این عالم بزرگ صبح
روز یكشنبه بیستوهفتم ذیقعدة 1426 ق./ دهم دی ماه 1384 ش. پس از اقامه نماز صبح
در حال عبادت دنیای فانی را وداع گفت.
پس از انتشار خبر فوت این
عالم، مردم از جایجای بلوچستان و از تمامی روستاها و بخشهای شهرستان سراوان برای
تشییع جنازه ایشان به سوی دهستان زنگیان سرازیر شدند. نمازه میت وی امامت شیخالاسلام
مولوی عبدالحمید (امام جمعه اهل سنت زاهدان) و با حضور جمعیتی چند هزار نفری در مصلای
مركزی حومه شهرستان سراوان (مركز جماعت تبلیغ) اقامه گردید و در كنار یادگار علمی
ایشان (دارالعلوم زنگیان)به خاك سپرده شد.
نویسندگان: محسن ساداتی /
ابراهیم سیّدزاده