به گزارش تابناک از قزوین اصغر فرهادی سینماگر طراز اولی است، او در کارنامهاش آثار قابل اعتنای چهارشنبه سوری، درباره الی... و جدایی نادر از سیمین را دارد.
«فروشنده» آخرین اثر سینمایی اصغر فرهادی، مدتی است اکران شده و نقدها و یادداشتهای متعددی بر آن نوشتهاند. یادداشتهایی بر مذمت و تحسین این اثر که شاید چالشیترین فیلم سینمای ایران در سال 95 محسوب شود.
فیلم با صحنهای تکان دهنده آغاز میشود، «فروریختن یک خانه» خانهای که نمادی از جامعه از کوچک تا بزرگ است؛ جامعه یک خانواده، جامعه یک گروه تئاتر و جامعه یک مملکت.
فیلمساز از همان ابتدا مخاطب را با شخصیتهای اصلی و رفتارشان در قبال همسایه، دوست و آشنا درگیر میکند. در تمامی صحنههای سکانس ابتدایی، فیلمساز میکوشد کاراکترهای اصلی را در خلال ماجرا به مخاطب معرفی کند.
عماد در یک ساختمان متزلزل که هر لحظه امکان دارد فرو بریزد به کمک همسایهاش میشتابد، در کلاس درس رابطهای صمیمی با دانش آموزانش دارد. رعنا میکوشد با ترغیب سیاوش، صنم را به تمرین نمایش بازگرداند؛ و بابک که آپارتمانش را بیچشم داشت به عماد و رعنا اجاره میدهد، اینها شخصیتهای اصلی هستند، اما با همه تلاش فیلمساز، به جز عماد که هدف دارد و برای دستیابی به آن تا پای انحطاط پیش میرود شخصیتها به درستی پرداخته نمیشوند.
رعنا پس از وقوع ماجرا تقریباً به یک کاراکتر منفعل تبدیل میشود، کسی که تکلیفش با خودش هم معلوم نیست؛ یک بار میگوید مرد متجاوز را دیده و بار دیگر میگوید او را ندیده و وقتی با اعتراض عماد مواجه میشود تنها به گفتن «من حالم خوب نیست یکی به من بگه چی کار باید بکنم» بسنده میکند؛ او این جمله را میگوید اما وقتی عماد قصد شکایت دارد؛ او را منصرف میکند چون نمیخواهد جلوی کس و ناکس تعریف کند که چه اتفاقی افتاده است؟! رعنا خودش هم نمیداند چه اتفاقی افتاده و تنها عروسکی است که فیلم ساز هر وقت بخواهد نخ او را تکان میدهد و به جای او دیالوگ میگوید.
بابک فاجعه است؛ فیلم ساز بدون اینکه عقبه این کاراکتر را برای مخاطب بازگو کند، از او یک شخصیت مثلاً مرموز میسازد، کسی که شاید به بهانه مرموز بودن بسیاری از زوایای شخصیتیاش مغفول مانده است.
مقدمه یا همان پرده ابتدایی فیلم بسیار طولانی و کشدار است و مخاطب بیش از آنچه باید، منتظر عدم تعادل زندگی شخصیتها میماند.
پرده میانی فیلم برای مخاطب با خمودگی همراه است و بعد از وقوع ماجرای اصلی تا شروع پرده پایانی، فیلم روی خط صاف و بدون اوج و فرود مناسب حرکت میکند. در پرده میانی عماد تقریباً هیچ تلاشی برای بازگرداندن رعنا به حالت عادی زندگی نمیکند و تنها قصد انتقام از عامل را دارد.
پرده پایانی و از هنگامی که عماد مرد متجاوز را شناسایی میکند باز هم طولانی و غیرضروری است تا جایی که مخاطب هر آن منتظر تیتراژ است.
با اینکه فیلمساز کاملاً بر توالی صحنهها و جایگاه آنها واقف و آنقدر حرفهای است که از اضافه گویی پرهیز کند اما به نظر میرسد در فروشنده برخی صحنههای مدرسه و تئاتر کاملاً اضافه است و اگر حذف شود به ساختار کلی اثر لطمهای وارد نمیکند.
به طور کلی میتوان گفت ضعف عمده «فروشنده» ضعف ساختاری فیلمنامه است که گاه حتی با هنرنمایی بازیگر نقش عماد، رعنا، بابک و پیرمرد متجاوز یا موسیقی هماهنگ با فضا پوشانده نمیشود.
علاوهبر بازیگران اصلی، اصغر فرهادی به خوبی توانسته از یک کودک سه چهار ساله بازی بگیرد به همین دلیل صحنههایی که کودک در اثر حضور دارد به ملموسترین صحنههای فیلم تبدیل شده است.
فرهادی کاربلد از ابتدا تا انتها با نشانههایی که در فیلم میدهد میخواهد به مخاطب بفهماند تفکر پشت اثر چیست! دیالوگ بین عماد و بابک در بام خانه درباره خراب کردن و ساختن دوباره شهر، اتفاقاتی که در کلاس درس رقم میخورد؛ اتاق خواب و خانهای که هر آن امکان دارد ریزش کند و حتی آکسسوار صحنه مخصوصاً تابلوی نقاشی «زنی با پوشش چادر و صورتی سیاه» همگی گواه این مطلب است.
اما با همه تواناییهای این فیلمساز به جرأت میتوان گفت او در گذار فیلمسازیاش از چهارشنبه سوری، درباره الی...، جدایی نادر از سیمین، گذشته تا فروشنده افول کرده است چرا که یک نکته مهم را نادیده گرفته؛ سینما ترکیبی از هنر و تکنیک است. یک فیلمساز وقتی موفق است که قصهای را هنرمندانه با تکنیک درست برای مخاطب تعریف کند.
وی بدون در نظر گرفتن تماشاگر تنها به این نکته فکر کرده است که چه طور تکنیک و تواناییهایش را به رخ مخاطب بکشاند؛ تکنیک فرهادی قابل تحسین است اما مخاطب به سینما نمیرود که تکنیک تماشا کند، به سینما نمیرود که فرم ببیند، بلکه مخاطب ایرانی از عام گرفته تا خاص به سینما میرود که قصهای درست را در قالبی درست با تکنیکی قابل اعتنا تماشا کند.
فرهادی درباره آدمهایی فیلم ساخته که طیف بسیار اندکی از مردم یک جامعه را به خود اختصاص میدهند؛ متأسفانه قصه آنها را هم درست روایت نمیکند.
فروشنده فرهادی تلاش ابتری است برای نمایش تفکر کارگردان در قالب یک اثر شبه روشنفکری، اثری که در سالن سینما مخاطب را مبهوت میکند اما هنگامی که تماشاچی سالن را ترک میکند و در ذهنش به هیچ نقطه روشنی درباره فیلم نمیرسد؛ فروشنده را به پس ذهنش میسپارد و دیگر مهم نیست پیرمرد به رعنا تجاوز کرده یا نه! پیرمرد در پایان فیلم میمیرد یا نه! برای مخاطب، دیگر حتی آینده زندگی عماد و رعنا هم اهمیتی ندارد.
زهرا عبدالهی، خبرگزاری ایسنا